محل تبلیغات شما



حالا من سعیمو می کنم یا میشه یا نمیشه دیگه -_-

+ اول از همه اینکه معدلم شد 16.46 [ با تشکر ویژه از بهداشت و پرورش دام - فیزیولوژی دو - تکثیر و پرورش ماهی ] مخصوصا این آخریه که قشنگ دهن همه رو باز گذاشته با این میزان از انداختن و 11 - 12 داذن و میانگین 11 کلاس . البته من جزو شاخای کلاس بودم 15.25 داده بهم :))) البته من انتظار بیشتر از اینا ازش داشتم فکر می کردم اون موقع که استاد کتاب " سه شنبه ها با موری " رو داده بود بخونم نمره ی 20 امو امضا کرده :)))) 

+ تعطیلات تابستون رو فعلا با ثبت نام در آموزشگاه نقاشی شروع کردیم باشد که رستگار شویم هر چند که رستگار شدنی نیستیم ما -_-

+ خب من قطعا یکی از طرفدارای صد درصدی نوشته هاتم پائولاهاوکینگز : اون از " دختری در قطار " و این از " توی آب " که تازه تمومش کردم وجفتشون فوق العاده بودن و به شدت پیشنهاد می کنم ! 

+ می خوام بهتون بگم من همچنان با اینترنت درگیرم -_-

+ مامان بزرگ اینا دارن طاهره اینا میرن مشهد . خاله لیلا اینا بردن رسوندنشون آبسرد پیش خاله آبجی اینا تا اونا ببرنشون تهران که از اونور برن . خاله سمیه اینا رو نمیدونم ولی دیروز با پسرا و خاله لیلا و خاله سمیه سینما بودیم و من دوباره " تگزاس 2 " رو دیدم . البته به خندیدنش می ارزید . مامان الان دکتره نمیدونم کی قرار از شر این دکتر رفتنا خلاص شه . محراب طبق معمول داره با گوشیش بازی می کنه و منم که در حالی که قصد دارم دروغ های کوچک بزرگ رو شروع کنم و نقاشی قطارمو تموم کنم نشستم اینجا دارم سعی می کنم مثل قبلنا بنویسم . در واقع به شدت احتیاج دارم به نوشتن های مثل گذشته . گاهی فقط واسه همین نوشتن ها آرزو می کتم برگردم به دوران کنکوری بودن ، حتی به خوندن اون کتاب تستا و استرس کنکور کشیدن هم می ارزه :)) 


+ انقدر از تویتر گفتن که بلاخره تصمیم گرفته آن را نصب کنیم اما همچنان اندر خم آن مانده ایم و بلد نیستیم که چگونه است . باشد که رستگار شویم -__-

+ هر وقت از راهروی اتاقامون میام بیرون و به راهروی روبه رویی نگاه می کنم ، چند تا دخترو میبینم که دور یه میز نشستن و سرشون تو جزوه هاشونه و مشغول درس خوندنن . اونجاست که به خودم می گم " مهدیه پس تو کی می خوای درس بخونی ؟! " اما وقتی یاد دیروز می افتم که با کلی ذوق و شوق لباس پوشیدم و رفتم دنج ترین جای دانشکده ی کشاورزی که همیشه خنکه و ویوش یه عالمه فضای سبزه و بوی گل توش می پیچه و تقریبا هم از اطرافش بهش دیدی نیست نشستم و با کلی ذوق و شوق ویس جلسه ی دوم بافت دکتر س.فر رو شیش ساعت صبر کردم باز شه و تهش با صدای دکتر کاز مواجه شدم ، اونجاست که به خودم میگم " دهنتو ببند مهدیه به تو درس خوندن نیومده -__- " آخه من موندم بین این همه استاد چرا باید دکتر کازو اشتباهی به جای دکتر س.فر بفرستن ؟ حداقل دکتر ح.م.ی رو میفرستادن -__-

+ دکتر ح.م.ی را می بیند و با ذوق از جایش بلند میشود " سلام استاد .

دکتر ح.م.ی " سلام .

در حالی که خود را لوس می کند " استاد پس کی میاین سرکلاسمون ؟ خسته شدیم از بس استاد کازو تحمل کردیم -_-

دکترح.م.ی در حالی که سری از تاسف برای این قشر خجسته ت می دهد می خندد و به سمت اتاقش دور می شود :))

 


+ " شازده کوچولو " اثر " آنتوان دو سنت اگزوپری " یکی از محدود کتاب های خاصیه که اکثر شماها خوندیدنش ! اگر هم نخوندینش باید بگم که هنوز دیر نشده من خودم وقتی خوندمش که سالگیم تموم شده بود :) شازده کوچولو کتابیه که باید چند بار و چند بار در زمان های مختلف خونده بشه اما حتی اگر یه بار هم خونده باشینش بهتون خوندن کتاب " بازگشت شازده پسر " از " آلخاندرو گیلرمو روئمرز " رو بهتون شدیدا پشنهاد می کنم ! یه اثر فوق العاده که باعث میشه کلی رفع دلتنگی کنین و چیزای خوب یاد بگیرین ! :) 

برداشتی از کتاب :

خوشبختی از بودن میاد نه از داشتن؛ از تقدیر و قدردانی بابت هرآنچه که الان داری، نه عجله برای به دست آوردن چیزایی که نداری. گاهی اوقات نداشتن بعضی از چیزها می‌تونه ریشه خوشبختی ما باشه، چون همین چیزها هستن که باعث می‌شن دیگران تکمیل‌کننده‌ای برای ما باشن. اگه ما کامل بودیم و همه‌چیز داشتیم چطور می‌تونستیم باهم ارتباط برقرار کنیم؟ (کتاب بازگشت شازده پسر – صفحه ۹۷)

* شاید یکی از بهترین هدیه هایی باشه که بتونیم به هم بدیم ! من خودم به عنوان اولین هدیه برای خوب شدن حال واسه کسی که شاید بهترین دوستم باشه تو این دوسال ، همین کارو کردم و الان خیلی خوشحالم :) 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها